یکباره غزل بود که ما را سر پا کرد
از صفحه ی پژمرده ی تاریخ جدا کرد
جنس دل من چون که ز آیینه و سنگ است
همواره مرا قافله ی کوه صدا کرد
یک خط سیاه از سر من رد شد و خط زد
انگار سرم بار دگر فکر خطا کرد
دارایی من بود وجود تو که رفتی
بازار دلم بست مرا نیز گدا کرد
احساس بدی داشت برایم لب دریا
امواج بلا بود که قصد دل ما کرد
یک فرصت ناچیز ندادند و تو رفتی
تقصیر زمان بود به حق تو جفا کرد